خواستگار زیاد داشت...

ولی بالاخره با کسی ازدواج کرد...
که آخرین گزینه انتخابش بود...
از همه شونم...
اولین سوالش این بود:
\"عشق اولت بعد خدا کیه؟\"
با چرب زبونی...
ازش تعریف میکردن و...
اونو عشق اولشون میخوندن...
ولی یه نفر...
با جواب متفاوتش...
دنیای دخترو تغییر داد...
.
\"بعد عشق به خدا...
.
عشق اگرهست حسینی خوش است...
.
حسابی جا خورده بود...
تموم فکر و ذکرش شده بود...
درگیر جوابی که شنیده بود...
.
\"چرا با اینکه نگفت عشقم به شماست
ولی به اون،بیشتر از بقیه فکر میکنم...؟\"
.
مدتی هست که درگیرسوالی شده ام
تو چه داری که من این گونه هوایی شده ام...
.
تا اینکه یه روز از پسر...
دلیل این جوابشو پرسید و چنین جوابی شنید...
.
\"من واسه زندگی...
کسی رو میخوام 
که باهاش به خدا برسم...
عشقم به حسینیه...
که طفل ۶ ماهه شو رو دستاش پرپر کردن...
ولی از خدا گله نکرد...
پیکر جوونشو دید که جلو چشاش
ارباً ارباش کردن  گله ای از خدا نکرد...
عشقم به حسینیه...
که واسه رضای عشقش از همه چیزش گذشت...
دار وندارشو واسه عشقش زد زمین و گله ای نکرد...
آخرشم...
بین دو نهر آب...
با لبای تشنه... سر از بدنش جدا کردن...
عشقم به این حسینه...
که همه عالم گرفتارشن و دوای درد تموم عالمه...\"
تعریف من ازعشق همان بودکه گفتم...
دربندکسی باش که دربندحسین است...
.
اشکاش رو گونه هاش سرازیر شده بود...
انگار به خودش اومده بود...
گمشده شو پیدا کرده بود...
و چه ذوقی داشت یه سال  بعد...
وقتی خودشو وسط بین الحرمین میدید...
دستش تو دست مرد زندگیش...
همون که راه و رسم عاشقی رو نشونش داده بود...
با اشکای شوقی که تو چشاش حلقه زده بود...
نگاهی به گنبد طلای اربابش کرد...
زانو زد و گفت
\"قربونت برم آقاااا...
که عشقت زندگیمو شیرین کرد...
خوشبختی الآنمو...
مدیون عشق به توأم حسین جان...
.
دلنوشت
.
خدایا به حق این عشق پاک عاقبت همه جوونارو به خیر کن ...
الهی آمین