خدایا! من همانم که گاه خندانم ، و گاهی گریان. گاه شکرگزارم ، و گاهی در حال گله کردن. گاه بنده ی تو ام ، و گاهی بنده ی نفسم ! خدای همیشگی ام ! من مبتلا به گاه و بی گاه های همواره ام ، بیماری نامتعادل که همیشه به نسخه ی طبیب خویش عمل نمیکند ! اسیر خویشتنم ، و گاه و بی گاه های اسارت گونه ام مرا در بر گرفته است ... معبود آزاده ام ! بندهای گاه و بی گاه های زندان تنم را ...از هم جدا کن ! مرا به آغوش خویش دعوت کن ! که تشنه ترینم به آن ... تمام این گاه و بی گاه های مدامم را ، ببخش... به خدایی پایدارت...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
گاهی فراموش میکنم برای چه آمده ام... فراموش میکنم که مسافرم و روزی باید بارم را ببندم از این دنیای جفا پیشه... اینجا کنجی است برای یاد آوری فراموش شده ها... همان ها که خدایم گفته و من ساده از کنارشان گذشتم... همان ها که در این شلوغی دنیا و آلاتش گمشان کردم... می نویسم که به خاطر بیاورم و اگر شد به عمل... ان شا الله...